صحبتی شود که خدا راه نجاتی بفرست
تلخی ذایقه را راه نجاتی بفرست
میر سد با علم سبز امامت بر دوش
از چه خاموش نشسته ای صلواتی بفرست
یه هیزم شکن وقتی خسته می شه که تبرش کند باشه نه اینکه هیزماش زیاد باشه
تبر ما انسان ها باورهایمان است نه آرزوهایمان
گر تو زندانبان وی تنها مرا این آرزوست
قاتل جمعی شوم افتم در آن زندان دوست
باغبان در باز کن ، مرد گلچین نیستم
من اسیر یک گلم ، دنبال هر گل نیستم