در جوانی به دنبال خوشبختی می گشتم،زمانی که به پیری رسیدم،فهمیدم خوشبختی همان جوانی بود که از دست دادم.
دستانم بوی گل می داد و مرا به جرم چیدن گل محکوم کردن،اما کسی نگفت شاید گلی کاشته باشم.
بر سنگ مزارم بنویسید، آشفته دلی ،خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود،و زغمهای جهان گشت فراموش
مگذار که یاد ما را طعم تلخ این حقیت ببرد
این حقیقت است که از دل برود هر که از دیده برفت
نگاه اولت بر من اثر کرد،نگاه دومت دیوانه ام کرد، نگاه سومت عاشقترم کرد، نگاه چهارمت .............................هیز بازی بودا.
حتی اگر ترکم کنی باز میبینمت،زیرا تو به جرم دزدین قلب من، و من به گناه پرستش تو راهی جهنم میشویم.