پا به خانه میگذارم
مادرم سر سجاده ای نماز است
باز مرا میبیند
با امید میگوید پسرم
امشب توبه میکنی دیگر نه
باز هم خنده ی من
میبرد امید از دل زن
مگویم فردا مادر فردا
باز قرآن میخوانند،مثل دیروز
باز نماز نمیخوانم ،مثل دیروز
باز صبح و زندگی،مثل دیروز
باز ربا میخورم، مثل دیروز
باز دروغ میگویم،کلک میزنم، مثل دیروز
باز قرآن میخوانند،مثل...
نه این بار، نه مثل دیروز
این بار بالای قبرم میخوانند
باز صدای می آید
صدای آشنا تر از هر صدای
صدای مادر هست :
((کاش پسرم توبه میکردی))
اما دیگر فرصتی نیست
مثل امروز