سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای عایشه ! فروتن باش که خداوند متعال، فروتنان را دوست می دارد و گردن کشان را دشمن می دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

هر چه میخواهد دل تنگت بگو

 
 
داستان ابله و فرزانه(شنبه 87 مرداد 26 ساعت 7:34 صبح )
در دهکده ای کوچک مردی زندگی می کرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند . ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح می کردند.ولی او از بلاهت خود خسته شد . بنابر این از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.
مرد عاقل گفت :
- مساله ای نیست ! ساده است
وقتی کسی از کسی تعریف کرد تو انکار کن .
اگر کسی ادعا می کند که " این آدم مقدس است " فوری بگو " نه ! خوب می دانم که گناهکار است " اگر کسی بگوید " این کتابی معتبر است " فوری بگو " من خوانده و مطالعه کرده ام " نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای راحت بگو " مزخرف است !"
اگر کسی بگوید این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است " راحت بگو " این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ . یک بچه هم می تواند آن را بکشد". انتقاد کن انکار کن دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.
بعد از هفت روز آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است : " ما خبر از استعدادهای او نداشتیم و اینکه اودرهر موردی اینقدر نبوغ دارد . نقاشی را نشان او می دهی و او خطاها را به شما نشان می دهد. کتابهای معتبر را نشان او می دهی و او اشتباهات و خطا ها را گوشزد می کند . جه مغز نقاد شگرفی !چه تحلیل گر و نابغه ی بزرگی ! "
پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت :
- دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم . تو آدم ابلهی هستی !
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند :" چون نابغه ی ما مدعی است این مرد آدمی است ابله پس او باید ابله باشد."







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 23405  بازدید


» ?پیوندهای روزانه «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «